تا هو الطیف میگیرد ...

 

شانه ام را شبیه پایه ی کوه

توی آغوش عشق محکم کرد

هر نگاه پر از هیاهویش

اسب نارام و مست ترکم کرد

شیهه در باد با صدای غریب

حس تسبیح هر چه غیر از ماست

یال هایم چقدر ابری و خیس

وقتی هز ذکر یاد خداست

چشم هایش شروع باران است

مژه ها ابرهای تیره و تار

پلک هایش کجای شانه ی من

گفته در راه کوهپایه ببار

خانه را با هوای ابری او

کوچه با بوی خاک نمناکش

میتوان بیتهای نابی کرد

تکه ای از عروج افلاکش

بیت هایم چه الکن از تعریف

ساکت از واژه ها جدا شده اند

شاید اسب های وحشی شعر

پشت هر شیهه ای ندا شده اند

بعد این واژه ها خدایی هست

بعد هر  پلک حضرت باران

حجم هر شانه حرف الست

با حضور سپید الرحمن



تاريخ : یک شنبه 20 فروردين 1396برچسب:نوید بهداروند, اشعار , شعر معاصر, هو الطیف, شعر ,ادبیات, شعرانه, معرفت, | | نویسنده : نوید بهداروند |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد